باغبان کرده فراموش که سیبی دارد ...
از هردری سخنی
در اوج با خدايي" ناخدا گشتم واين كشتي كه نمي دانم دركدام اسكله بي سرانجامي لنگر خواهدانداخت " وتوئي كه هم موج وهم طوفان دست توست ... وهر لحظه كه بانواي ني سرانگشتت بنوازي " كه دود يا نشاني ديده باشم به بوي باروت ودريازدگي پوزخند خواهم زد ودرآينده تو ياردبستاني سرخواهي داد ومن عكسي كه تفسير يك خبر شده است....
Power By:
LoxBlog.Com |